معنی لحظه شماری

حل جدول

لحظه شماری

مشتاقانه انتظار کشیدن


لحظه

آن

آن، دم

لغت نامه دهخدا

شماری

شماری. [ش ُ] (ص نسبی) عددی. (یادداشت مؤلف). || حساب کننده. (ناظم الاطباء). || معدود. معدوده. کوتاه. کم. متناهی. محدود. (یادداشت مؤلف):
زیرا که همی هر چگونه باشد
هم بگذرد این مدت شماری.
ناصرخسرو.
تویی علت عمر جاوید، ارچه
همی خواهی از خلق عمر شماری.
ناصرخسرو.
|| (اِ) سبحه. (ناظم الاطباء). || قطلب. حناالاحمر. قیقب. قیقبان. عصیرالدب. (یادداشت مؤلف). || (حامص) مخفف شمارندگی در ترکیبات: سرشماری. ستاره شماری. (یادداشت مؤلف).


مردم شماری

مردم شماری. [م َ دُ ش ُ](حامص مرکب) مردم شناسی. || در عداد مردم بودن. رجوع به مردم شمار شود. سرشماری و تعداد مردمان.(ناظم الاطباء).


بوسه شماری

بوسه شماری. [س َ / س ِ ش ُ] (حامص مرکب) کسی که بوسه را میشمارد. (فرهنگ فارسی معین):
چه حدیث است من این بوسه شماری بنهم
بشود عیش چو معشوق شود بوسه شمر.
فرخی.


بس شماری

بس شماری. [ب َش ُ] (حامص مرکب) عمل ضرب (در اصطلاح حساب). (واژه های نو فرهنگستان ایران).


نفس شماری

نفس شماری. [ن َ ف َ ش ُ] (حامص مرکب) کنایه از حالت نزع. (آنندراج). حالت جان کندن و مردن. (ناظم الاطباء).

فارسی به عربی

لحظه

ثانیه، دقیقه، لحظه، هاله

فرهنگ معین

لحظه

یک چشم به هم زدن، یک دم، جمع لحظات. [خوانش: (لَ ظَ یا ظِ) [ع. لحظه] (اِ.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

خانه شماری

(اسم) مالیات خانوار مالیات سرانه خانه شماری.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

فارسی به ایتالیایی

لحظه

attimo

فرهنگ عمید

لحظه

یک چشم به‌ هم زدن، یک‌دم،

مترادف و متضاد زبان فارسی

لحظه

آن، ثانیه، حین، دقیقه، دم، لمحه، نفس، وقت، وهله

معادل ابجد

لحظه شماری

1494

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری